دین چیست؟
یکی از مسائل مطرح در ذهن بسیاری از انسانها، که در مطالب گذشته به بعضی از زوایای آن اشاره شده و به بعضی از سؤالات مطرح در این رابطه پاسخ داده شد، اینست که دین چیست؟ اگر دین درست تعریف شده و تصویری صحیح از آن ارائه شود، بسیاری از سؤالاتی که مطرح شده و یا ممکن است در آینده مطرح شود پاسخ مناسبی پیدا خواهند کرد.
گاهی دِین با کسر دال به معنای جزا، پاداش و مجازات به کار برده میشود که احتمالاً دین در آی? 4 سور? حمد «مَالِک یَوْمِ الدِّینِ» به همین معنا به کار رفته است و در برخی از آیات قرآن کریم دین برابر با اسلام معرفی شده است(1) در حالی که دَین، با فتح دال، به معنای قرض و وام است و شاید دِین و دَین و مشتقات دیگر آن به معنای نوعی تعهّد و التزام در برابر چیزی باشد که انسان به آن متعهّد میشود. اگرچه برای دین معانی دیگری از قبیل کیش، وجدان، داوری، آیین و راه و روش(2) ، نیز ذکر کردهاند. اما به اعتقاد ما هر یک از این معانی، یکی از مصادیق همان تعهّدی است که به آن اشاره شد و در واقع آنها از باب ذکر مصداق است، نه اینکه هر یک از آنها معنای خاص و جداگانهای برای این لفظ به شمار آیند. در اینجا از دین، معنایی مصطلح اراده میشود و منظور از آن مجموعهای از معارف و شناختنیهایی است که مربوط به مبدأ عالم و خود عالم، اوصاف و افعال خالق عالم، فرشتگان الهی، انبیاء و اولیاء و پایان عالم است و دیگر مسائل و موضوعاتی که در این حوزه قرار میگیرند، دستورالعملها، مقرّرات و احکامی هستند که در آنها رابط? انسان با خدا و دیگر موجودات عالم در ابعاد زندگی فردی و اجتماعی تبیین میشود. به عبارت دیگر، دین در این قرائت، ترکیبی از معارف و واقعیتهایی است که انسان باید به آنها معرفت بیابد و درک درستی از آنها داشته باشد و پس از درک درست، آنها را بپذیرد و به دستورهای ایجابی و سلبی آنها عمل کند. در این تحلیل، دین از دو بخش «نظری» و «عملی» تشکیل میشود که انسان نسبت به بخش نظری باید علم و معرفت توأم با اعتقاد داشته باشد و پس از رسیدن به این باور، در بخش دوم (بخش عملی) به دستورها و احکام آن عمل کند. پس اگر گفته شود دین مجموعهای است که نسبت به آن باید علم، معرفت و ایمان کسب کرد و بعد طبق آن عمل کرد، سخن گزافی نیست.
تقسیم اوّلی? دین (اصول و فروع)
بهطور طبیعی هر مجموعهای از اجزاء و عناصر گوناگون تشکیل میشود که با ترکیب و تألیفشان آن مجموعه را به وجود میآورند. بنابراین هر مجموعه و هر مرکبی دارای انواعی از تقسیمبندی است. قوانین دین هم از این موضوع مستثنی نبوده و طبعاً دارای انواع مختلفی از تقسیمبندی است؛ مانند عبادی و غیرعبادی، فردی و اجتماعی، مالی و غیرمالی و دهها تقسیمبندی دیگری که دربار? دین مطرح است و یا ممکن است مطرح شود. یکی از مهمترین تقسیمبندیها و شاید ابتداییترین آنها، همان است که در تحلیل ضرورت تحقیق دربار? دین و تعریف آن گذشت و از آن به دست آمد. ادیان الهی دارای دو بخش اصلی است:
الف: مسائل و موضوعاتی که درون دین مطرح است و به گونهای است که انسان باید نسبت به آنها آگاهی و معرفت کسب کند و بعد همان آگاهی و معرفت را به باور، ایمان و یقین تبدیل کند. هدف و به عبارتی فلسف? وجودی این دسته از مسائل دینی، همان کسب آگاهی و معرفت درست به آنها و در نتیجه حصول باور، ایمان و ایقان به آنهاست.
ب: موضوعات و به عبارت بهتر دستوراتی که هر فرد دینداری باید به آنها توجه داشته و به آنها عمل کند. هدف از این دسته موضوعات هم در نتیج? عمل به آنهاست که به دست آمده و برای فرد عامل به آن دستورات حاصل خواهد شد.
آن دسته مسائل که در گروه الف قرار دارند و هدف از آنها، آگاهی و معرفت صحیح و سپس ایمان قلبی و اعتقاد درونی است، اصول دین نامیده میشوند. مانند اصل لزوم معرفت به خدا و اسماء و صفات اقدس او، وسائط فیض از ناحی? ذات مقدّس حضرت حق، نبوت، معاد، حتی امامت و عدل الهی که در این تقسیمبندی، در ردیف اصول دین واقع میشوند. در این تقسیم اصل در مقابل فرع قرار میگیرد و اینکه پیش از این گفته شد که در بخشی از مسائل اسلام، تقلید مجاز است، مربوط به فروع دین است، آن هم در حدّی که از ضروریات و مسلّمات دین به شمار نرود؛ وگرنه در اصول دین و در آن بخش از فروع که از مسلّمات و ضروریات دین شناخته شده است، به هیچوجهی تقلید جایز نیست. پس اگر اصول دین در مقایسه با فروع آن قرار گیرد، شامل هم? مسائل مربوط به اثبات خدا، توحید با تمام اقسامش، نبوت عامّه و خاصه، امامت و خلافت حقّ? اهلبیت محمّد(ص)، معاد و حیات مجدد انسان پس از مرگ و بازگشت او برای عرض? اعمال به پیشگاه خدای جهان و تعیین تکلیف نهایی بندگان، توسط ذات مقدّس حضرت حق در روز رستاخیز خواهد بود. اینها از جمله مسائلی هستند که ایمان و یقین در آنها لازم است و تقلید دربار? آنها به هیچوجهی درست نیست، ولی اگر اصول دین در مقایسه با اصول مذهب در نظر گرفته شود، فقط شامل سه اصل از اصول فوق خواهد بود، یعنی همان توحید، نبوت و معاد، ولی شامل عدل و امامت نخواهد بود چون عدل و امامت در این فرض جزء اصول دین به شمار نمیروند بلکه امامت از اصول و عدل از ضروریات مذهب است. در این تعریف اصول دین عبارت است از آن سلسله معارفی که در دعوت هم? انبیاء مطرح بوده و مشترک میان تمامی آنهاست، بنابراین، سه اصل فوق علاوه بر اینکه در ردیف اصول در مقابل فروع قرار دارند، از اصول مشترک? مورد تأکید تمام انبیای الهی بوده و در هر دو اصطلاح و تعریف، از اصول دین به شمار میروند.
حجّت ظاهری و حجّت باطنی
برای حجّت معانی گوناگونی نقل کردهاند؛ اهل منطق از آن معنای خاصی اراده کردهاند و علمای اصول نیز معنای خاصی متناسب با اهدافشان از آن اراده کردهاند. حجّت در لسان کتاب و سنّت معنایی دارد که در این رساله هم به همان معنا به کار رفته است و آن اینست که حجّت، برهان و اقام? دلیل است؛ طوری که راه برای فرد مشخص شود و بهانهای برای مخالفت و ترک اتیان عمل نداشته باشد. نوعی از اقام? دلیل از ناحی? کسی است بر کسی دیگر. حجّت به این معنا ممکن است به نفع فرد تمام شود و نیز ممکن است به ضرر او باشد. کما اینکه در گفتار خدای متعال در آی? کریم? «فَلِلّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ»(3)نیز حجّت به همین معناست. بنابراین حجّت عبارت است از اینکه عملی که باید از فرد سرزند و یا ترک عملی که از فرد خواسته شده، مستند به امری باشد که سندیت آن مقبول و پذیرفته شده باشد. به همین خاطر اگر عمل با آن حجّت منطبق گردد و عامل نیز کوشش خود را برای یافتن آن حجّت و سند برای انجام وظیفه به کار برده باشد، آن عمل پذیرفته شده و استحقاق تشویق، ثواب و ارتقای مقام بنده در نزد خداوند متعال را دارد، در غیراینصورت با توبیخ، مذمّت و تنزّل مقام روبهرو خواهد شد. ملاک صحّت اعمال و بطلان آنها، مطابقت و عدم مطابقت اعمال با حجّت مقبول است و ملاک ثواب و عقاب و توبیخ و تشویق، بر اطاعت و عصیان و انقیاد و تمرّد است. هر جا اطاعت و انقیاد صدق کند، استحقاق ثواب وجود دارد و هر جا هم عصیان و تمرّدی باشد، زمین? عِقاب فراهم میشود.
در فرهنگ دینی ما انسانها دو نوع حجّت در اختیار داریم: حجّت باطنی و حجّت ظاهری؛ به تعبیر دیگر حجّت یا درونی است یا بیرونی. حجّت باطنی و درونی همان عقل آدمیاست که خداوند در درون هر انسانی قرار داده و او را به آن مجهّز فرموده است و انسان به وسیل? آن میتواند خوبیها و بدیها، زشتیها و زیباییها و خیر و شر را از هم تشخیص دهد و درک کند و با درک و فهم دربار? آنها تصمیم بگیرد. امّا حجّت ظاهری و بیرونی، رسولان خداوند و پیامبران الهی هستند که در طول تاریخ و مقاطع مختلف، هدایتها و راهنماییهای لازم را در اختیار بشر قرار دادهاند. اینکه قلمرو این دو حجت تا کجاست و یا کدام یک قلمرو گستردهتری دارد مورد بحث این رساله نیست، آنچه در اینجا مهم است اینست که یادآوری شود انسان دارای دو حجّت است و همانگونه که از گفتار امام موسیبنجعفر(ع) به روشنی استفاده میشود(4) ، انسان هیچگاه بدون حجّت، همراه و هدایتگر نبوده است و بشر نمیتواند مدّعی شود که راه فهم حق بر او بسته بوده است و نتوانسته مخالفان حق را بشناسد و به سبب عدم شناخت حق و باطل بوده که راه باطل را پیموده است. این ادعاها مورد قبول حق نیست؛ راههای شناخت حق و باطل، به صورت بشری و الهی در اختیار بشر بوده و ابزار ادراک آنها، ولو بهطور نسبی، در حدّ قابل قبولی در اختیار انسانها قرار داده شده است. این دو حجّت برای تکامل و هدایت بشر توأم و مکمّل یکدیگرند و تضاد و تناقضی میان آنها نیست.
جهل قصوری و جهل تقصیری
جهل از اوصافی است که در علم اخلاق از آن به رذیله و گاهی حتی أمّالرذایل تعبیر شده است و در برابر علم قرار دارد. اگر جهل أمّالرذایل باشد، طبعاً علم که در مقابل اوست اشرف اوصاف آدمی و امّالفضائل خواهد بود. در شرافت علم همین مقدار بس است که حضرت آدم ابوالبشر(ع)، جایگاه بلند خلافت الهی را به دست نیاورد، مگر آنکه به مقام والای علم به اسماء رسید و با علم به اسماء به صورت عامّ، به عنوان خلیف? خدا در زمین معرفی شد و آن مأموریت بزرگ را به عهده گرفت. در زشتی رذیل? جهل هم همین بس که جاهلترین انسانهای عالَم از انتساب به جهل تبرّی جسته و حاضر به اتّصاف به این صفت نیستند. خدای عالم، همانطور که در این آی? کریمه میفرماید انسان را جاهل و فاقد علم خلق کرده و سپس ابزار تحصیل علم و رفع جهل را در اختیار او قرار داده است: «وَاللَّهُ أََخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصَارَ وَ الْأَفْئِد?َ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» (5) . او از انسان خواسته با استفاد? مناسب از آنها بکوشد تا جهل را از خود دور سازد. توجه انسان به جهل و ناآگاهی خویش، اولین جرق? حرکت علمی و سیر معرفتی انسان به شمار میرود. در اینصورت با علم به جهل خود و یا شک در اینباره و توجّهی که به این شک دارد، اگر وارد جستجو شده و تحقیق را آغاز کند و از طرق گوناگون برای کسب علم و آگاهی حرکت کند، در رفع جهل و شک، توفیق مییابد و در صف عالمان صالح و یا متعلّمان و جویندگان راه حقیقت قرار خواهد گرفت، ولی اگر از ابزار موجود به نحو مطلوب استفاده نکند و در رفع جهل و شک تلاش کافی نکند و در حقیقت در این حرکت علمی با اینکه شرایط برای رفع جهل فراهم بوده و میتوانسته جهل خویش را مرتفع سازد، کوتاهی کند و در همان حالت ناآگاهی و جهل باقی بماند، «جاهل مقصّر» است. او اگرچه جاهل است و اعمالش از جهلش سرچشمه گرفته، ولی چون در تمهید مقدّمات رفع جهل، از خود کوتاهی نشان داده، در اکثر موارد در صورتی که به موارد خلاف دستورات الهی وارد شود، مستحق عقوبت دنیوی و مؤاخذ? اخروی خواهد بود. چهبسا اگر زمینهای برای رفع شک و تردید فراهم میشد، برای رفع آن اقدام میکرد. اما اگر زمینهای هم برای توجّه او به جهل و تردیدش فراهم نشود، اگرچه وی جاهل باقی میماند، ولی چون در رفع آن کوتاهی نکرده و بقای جهلش هم معلول کوتاهی و تقصیر او نبوده، بلکه شرایط و زمین? رفع آن فراهم نشده است، این نوع جهل را «جهل قصوری» و جاهل را جاهل قاصر مینامند. از نظر فقهی کسی که جاهل مقصر است و در رفع جهل خود کوتاهی کرده است، با کسی که با علم، عمد و توجّه کاری را انجام میدهد، تفاوتی ندارد مگر دو مورد خاص که در فقه مطرح شده و علاقهمندان میتوانند به منابع مربوط به این بحث و در همین رساله به مسائل نماز در ارتباط با قصر و اتمام و یا جهر و اخفات نماز مراجعه کنند.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
[1]. از جمله آی? 18 از سور? آلعمران.
[2]. فرهنگ فارسی معین.
[3]. یعنی: پس حجّت از ناحی? خداوند [بر بندگانش] رسیده است (انعام: 149).
[4]. بحارالانوار، ج 1، ص 137، کتاب العقلوالجهل، ح 30.
[5]. یعنی: خداوند شما را از شکم مادرانتان بیرون آورد [در حالیکه] چیزی نمیدانستید و برای شما [قوّ?] شنوایی و دیدن و دل قرار داد تا شاید [آنها را به کار گیرید و با استفاد? درست، خدای را] سپاسگذار باشید (نحل: 78).